صبح که اومدم اداره تصمیم داشتم روز خوبی رو شروع کنم . رئیس رفت جلسه و گفت تا ظهر نمی یاد. همین جلسه رفتن رئیس مشکل ساز بود. چایی ریختم با چند بیسکوئیت به عنوان صبحانه بخورم که یکی از همکاران اومد به اتاقم و..
- سلام خانم ... صبح بخیر
- سلام صبح شما هم بخیر خوبید؟
- ممنونم ؛ آقای رئیس تشریف دارند؟
- متاسفانه نه رفتند جلسه.
- کی برمیگردند؟
- معلوم نیست ظهر .
هنوز حرفم را تمام نکرده بودم که چهره همکار محترم عوض شد و خطوط عصبانیت هویدا گردید و اینگونه شروع کرد:
- چند روزه کارشون دارم میشه بفرمائید کی نوبت من میشه سرکارخانم؟
- چیکار کنم ؟ جلسه هستند تقصیر من که نیست.
- دیروز اومدم گفتید سرشون شلوغه فردا بیا؛ پریروز اومدم ماموریت بودند ؛ پسین پریروز اومدم بچشون تب داشت و رفته بود ببردش دکتر امروز هم که جلسه تشریف دارند . بابا یکی به من بگه خب لااقل یه جانشین تام الاختیار برای خودت بذار و برو تا این خانم نگه امروز برو فردا بیا آخه ما چه گناهی کردیم که جزء رئیس روسا نیستیم؟
- من شرمنده ام آقای ... تقصیر من چیه ؟ خب دیروز گفته بود کسی داخل اتاق نیاد . اگر من اطاعت نکنم از نون خوردن می افتم. حق با شماست اما من اختیاری ندارم.
- میدونم خانم . مردیم از این همه تبعیض و دو رویی . همه کارها شده پارتی بازی . چندرقاز حقوق هم که میدن کلی منت می ذارن. شب که می خوابیم باید با هزار ترس و لرز سرمون رو بذاریم زمین که فردا یه نامه ندن دستمون و بگن به ادامه خدمت شما خاتمه داده شده برید تسویه حساب کنید . از بس هم دولت حرف از کوچک سازی زده زبان مدیران چند گز بلند تر شده . اگر از حقمون دفاع کردیم تهدیدمون می کنند نمی خواید برید خدا داده جوان بیکار که با حقوق کمتر از شما هم حاضره بیاد کار کنه. تازه چند تا ماشین اداره در اختیار خانم و بچه هاشونه. هر کار شخصی دارند با امکانات اداره و مرخصی اداری می رند دنبال کاراشون. همه قوم و خویشان خودشون از پسر پسر پسر پسر خالشون هم مشغول کار کردند. کاش با این همه کارهای خلاق ادعای دین و ایمان نداشتند. بخدا خسته شدیم از بس تبعیض و بی عدالتی دیدیم. میگم پست منو عوض کنید میگن شرایطش رو نداری . اما خانم فلانی که سفارش شده باجناقشون هست با دیپلم اومده پست کارشناسی گرفته دو برابر من که زن و سه تا بچه دارم حقوق می گیره . آقای فلانی و فلانی و فلانی ... چند ساله توی خونه سازمانی نشستند. مگه کسی جرات داره بگه تخلیه کنند. ؟ من باید سه جا کار کنم اخرش هشتم گرو هفتم باشه.
چند لحظه ای مکث کرد. دلم میخواست حرفهاش رو لااقل گوش بدم و باهاش همدردی کنم تا قدری سبک بشه . راستش من جرات نداشتم مث او بی پروا حرف بزنم. آخه یه زن در این جامعه کجا داره بتونه کار کنه. جاهای خصوصی هیچ امنیتی نداره. یادمه پارسال یکی از خانمها رو در طرح تعدیل نیرو بیرون گذاشتند. بعد از مدتی اومد اداره و مسببین بیرون کردنش رو نفرین میکرد با گریه میگفت :
هر جا رفتم برای کار نتونستم کاری پیدا کنم . یه جا میگفتند مجردی؟ میگفتم اره با کمال پررویی میگفت نه ما خانمی می خواهیم که یا مطلقه باشه یا بیوه که مشغله ای نداشته باشه. جای دیگه می رفتم می گفتم بیوه هستم میگفتند نه زن بیوه هزار و یک دردسر داره ما مجرد می خوایم. یه جا می گفتند ما تیپ امروزی می خوایم یه جا می گفتند ما محجبه می خوایم خلاصه به هر شکلی مرا از سر باز می کردند. یه شرکتی رفتم منشی شرکت گفت خانم یه نصیحت بهت می کنم خودت رو آلوده کارخصوصی نکن. من به خاطر وضعیت مالی بد مجبورم اینجا هستم. چند جا کار کردم. باید هم معشوقه رئیس باشی هم کارمندش و الا کلات پسه معرکه هست. پدرم مرد مجبور شدم کار کنم . کسی نداشتم خرج و مخارج من و مادر و دو تا خواهر و برادرم رو بده. هر جا رفتم کاری پیدا نکردم. یه جایی کار پیدا کردم . مشغول شدم هنوز یه هفته نگذشته بود که متوجه نظر رئیس شرکت شدم. از آنجا اومدم بیرون . دو جای دیگه هم رفتم همین بساط بود. خب باید در این جامعه زندگی می کردم. مجبور شدم اینجا کار کنم. میدونی روز اول چی بهم گفتند؟
گفتم نه چی گفتند :
با بی شرمی گفتند تو خوشگلی و دلم میخواد جذبت کنم اما یه شرط داره؟ گفتم چه شرطی ؟ گفت هم منشی مخصوص من باشی و هم اینکه در مواقع خستگی بتونی به من آرامش بدی. من که به اینجور درخواستها این چند مدت عادت کرده بودم پرسیدم : ببخشید چه نوع آرامشی منظورتون هست؟ گفت : یه زن چه جوری میتونه مردی رو آرامش بده اون دیگه برمیگرده به هنرمندی شما. منم قول میدم بهت از نظر مالی برسم. می بینی که الانم یک ساله اینجا کار میکنم بخدا من اینجوری نبودم نیاز منو وادار کرد هم معشوقه ایشان باشم هم منشی ایشان . هر کسی که تا حالا اومده برای کار این هشدار رو بهشون دادم که اگر مجبور نیستند این کار رو نکنند و شرف و حیثیت خودشون را نفروشند .
صحبتهای خانم منشی را که شنیدم لرزه بر اندامم افتاد. یعنی امنیت اجتماعی و کاری برای خانمها وجود نداره . خدای من پس من چیکار کنم؟ اجاره خانه را از کجا بیاورم ؟ نه سرمایه ای دارم که بخوام خودم کاری راه اندازی کنم نه با این شرایط می توانم جای خصوصی کار کنم. سر به آسمان بلند کردم و نفرین مسببین این برنامه که مرا ناحق از کار بیکار کردند تا اقوام و آشنایان خود را به کار گمارند کردم. اگر نیرو لازم داشتند چرا ما را بیرون کردند؟ متاسفانه این باند مافیایی همه جا هست هر جا شکایت کردم به بن بست رسیدم. با اینکه در نامه اخراج من از مدت 15 سال کارم تشکر و قدردانی کرده بودند اما شکایتهای من به جایی نرسید که نرسید. واگذارشون کردم به خدا که در آخرت پاسخگوی من و امثال من باشند.
راستی حق با چه کسی بود؟ با این آقای همکارم؟ با خانم همکاری که بیرونش کردند؟ با اون منشی که با خانم همکارم درد دل کرده بود؟ راستی حق با چه کسی هست؟ من در فکر خانم همکارم بودم که ناخوداگاه قطره ای اشک از چشمم فرو ریخت. بیاد بدبختیهای خودم افتادم . اگر این ماجرا برای من پیش بیاید چه کنم؟
آقای... با ناراحتی گفت: ببخشید خانم ... من قصد ناراحت کردن شما نبودم. بخدا اینقدر درد زیاد است که نمی دانم چیکار کنم؟ از طرفی خانمم ام اس داره و هزار و یک خرج برای مداوای ایشان. از طرفی پسرم دانشگاه آزاد میره و شهریه این ترمش رو ندارم و خجالت میکشم بهش بگم ندارم. از طرف دیگر دخترم وقت شوهر کردنش است هر چه خواستگار میاد جواب می کنم چون ندارم براش جهیزیه بگیرم. آنوقت بعضی ها توی این اداره چندین برابر من حقوق و مزایا می گیرند. خانه هایشان را داده اند اجاره در خانه سازمانی نشسته اند. ماشینهاشون رو در خونه پارک کرده اند از ماشین اداره استفاده میکنند. همه امکانات اداره شده مال خودشون . آنوقت افرادی مث من باید بدبختی بکشیم و زجر و اخرش هم به خاطر استرس و ناراحتی ها سکته کنیم و بمیریم.
از جاش بلند شد و گفت :
- خانم .... خواهش میکنم وقتی آقای رئیس آمدند یه خبر به من بدید تا بیام باهاشون حرف بزنم.
- حتما این کار را خواهم کرد.
او رفت اما زخمی دیگر از بدبختی های جامعه بر دل من گذاشت. زخمی که به این راحتی ها التیام پذیر نخواهد بود. تنها چیزی که به ذهنم آمد این بود که تا کی باید تاوان ترس و دلهره خود را از اینکه از کار بیکار شویم و یا برایمان پاپوش بدوزند و روانه زندان شویم را بدهیم.؟
