سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آن که بى دانستن فقه به بازرگانى پرداخت خود را در ورطه ربا انداخت . [نهج البلاغه]

تولدی دیگر
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: آرزو سه شنبه 86 خرداد 8   ساعت 11:33 صبح

وقتی دلم میگیره دست خودم نیست خود به خود اشکم جاری میشه. بعضی ها میگن اشکش در مشکش هست بعضی ها میگن اشکات رو برای مسائل دنیوی حیف هدر بدی برو در عزای امام حسین گریه کن. اما من چیکار کنم؟ فکر نمی کنم خدا اشک را فقط آفریده باشه برای مسائل اخروی. آخه من اعتقاد دارم امام حسین و دیگر ائمه اطهار نه تنها مظلوم نبودند چرا که شجاعت و جسارت آنها زبانزد خاص و عام بوده. مثلا کجای دنیا دیدید که 72 نفر جلو یه لشکر 18 هزار نفری باستند و شجاعانه جنگ کنند. (البته بجز این فیلمهای جکی جان و بروس لی و... که با ترفندهای سینمایی هر کدوم از این سامورایی ها بدون سلاح با 100 نفر شمشیر به دست می جنگند)فردی چون امام حسین اصلا نیازی به عزاداری ما و گریه ندارد جدای از سنت ایام محرم که برای زنده نگه داشتن عاشورا و مبارزات ان عزیزان میباشد البته میشه به جای این عزداریها مجالسی بر پا کرد که شیوه و زندگی امام حسین را آموزش دهند ضمن اینکه خود مقید به عمل به شیوه درست دینداری باشند بگذریم. دلم گرفته بود غمی عجیبی توی دلم انباشته شده بود دلم میخواست حسابی بشینم گریه کنم. اما چه فایده ؟ آخه این دردی که توی جامعه مسلمان ما افتاده که با گریه کار درست نمیشه. تصمیم گرفتم دیگه حوادث روزنامه ها رو نخونم. با اینکه توی قرآن هر جا اسمی از مسلمون امده مسلمات هم گفته مومنون بعدش مومنات آمده اما انگاری نه انگار خداوند برای زن این همه ارزش قائل شده است.؟ چرا کسی به فکر از بین بردن ناهنجاریهای جامعه بوسیله کارهای فرهنگی و زیربنایی نیست؟ توی یه کشور مسلمان باید اینقدر جرم و جنایت باشه؟ از این آدمهای مفلوک و خرده پا بگذریم که آفتابه دزد هستند بریم دنبال اون گردن کلفتها که میلیارد میلیارد ثروت این مملکت رو دارند توی حسابهای خودشون واریز می کنند. آنها که در بانکهای سوئیس و لندن حسابهای انچنانی دارند. رئیس جمهوری هم میگه ما پا روی دم گردن کلفتها گذاشتیم اما نمی دونم چرا هیچکس جرات نداره اسامی کامل اونا رو اعلام کنه.؟ یعنی قدرت آنها از قدرت خدای متعال بیشتره؟ بابا یه ذره شجاعت امام حسین رو اینجا به خرج بدید و بگید فلانی و فلانی و فلانی که دم از دین و اسلام میزنند دروغ میگن اینا دزد بیت المال هستند. ترو خدا اینقدر محافظه کاری نکنید. مجرم و جرمش مشخصه چرا باید زیر پر و بال دولت باستند و گردن دراز کنند. وقتی ادم این چیزها رو می بینه نباید دلش بگیره؟ نباید گریه کنه؟ بعد معضل ما میشه چیزهایی که با راه حلهای درست میشه حلش کرد. این مطلب خیلی قاطی پاتی شد از هر دری حرف زدم راستش میخواستم در مورد مظلومیت زن در ایران بنویسم اینکه چقدر راحت بدون هیچ محاکمه ای زن رو می کشند. آخه یکی نیست به اینها بگه اگر زنی خطاکار میشه خوب مردی هم همراه او هست چرا پدر و برادر یا شوهر اون زن میگن باید این زن کشته شود؟ چرا نمی گویند مردی که با او ارتباط برقرار کرده هم باید بکشند؟ این چیزی نیست جز تبعیض بین زن و مرد در ایران. همون برادری که خواهرش راه خطا رفته و به غیرتش برخورده و خواهرش رو میکشه آیا تا بحال نگاه ناپاک به دختری نکرده ؟ آیا خودش معصوم بوده یا اینکه شما هم می گوئید زن با مرد فرق دارد. آخه این دردا رو بریم به کی بگیم خدا.


نظرات شما ()

نویسنده: آرزو شنبه 86 اردیبهشت 29   ساعت 9:35 صبح

وقتی زهرا سیلی خورد

 

اکثر شبها کشیک است؛ با این حال نه من ناراحت بودم و نه خودش ، چون به حرفه خودش عشق می ورزید. چون عاشق طبابت بود. میگفت وقتی لبخند شادی بر لب بیماری می بینم که از درمانم راضی بوده خدا رو شکر میکنم که خداوند کمکم می کنه و به خواست اراده او میتونم بیماری رو تشخیص بدم. بارها بهش گفتم بیا مطب بزن گفت : نه من اعتقادی به مطب ندارم . برای اینکه هزینه های مطب را در بیاری باید از مردم بگیری . مردم بدبختی که پول دارو را ندارند چطور به مطب خصوصی بیان و 3500 تومان ویزیت بپردازند.؟ با اینکه در درمانگاههای خصوصی اکثر کشیک های روز را به دوست و اشنای خودشان میدهند و تنها شبها به او کشیک می دادند بازم هر دو راضی بودیم. چون می دیدم عاشق کارش است. با اینکه رئیس درمانگاه در خانه خوابیده و پزشک درمانگاه باید 70 الی 80 مریض ویزیت کنه و با اینکه 70 درصد درآمد درمانگاه به جیب رئیس درمانگاه میرود باز هم میگفت من بخاطر مردم میرم. تا اینکه دیروز صبح اومد خونه. دیدم شکسته؛ خرد شده و چهره ای پریشان داره. هرگز او را اینچنین ندیده بودم. چهره اش زرد شده بود . نگران شدم چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ با دلی پر درد گفت :

 حالم خوب نیست.

 صبحانه را که حاضر کرده بودم آوردم چایی ریختم و شیرین کردم اما گفت میل ندارم. یعنی دیشب تا امروز صبح چه اتفاقی افتاده بود که شوهرم اینچنین به هم ریخته. بهتر دیدم سوال پیچش نکنم تا بهتر شود و خودش حرف بزند. میدانستم جز با من با کسی درد دل نمی کند. بعد از لحظاتی : با لبخندی که حکایت از غم درون داشت گفت:

 دیشب حسابی کتک خوردم.

 خشکم زد. باور نمی کردم. پرسیدم چی گفتی؟

 دیشب داشتم بیماری قلبی بد حالی را معاینه میکردم که یه دفعه در اتاق باز شد و خانمی به همراه چند مرد که قمه و کارد دستشان بود وارد اتاق شدند من از همه جا بی خبر زیر تو سری و سیلی زن قرار گرفتم . بد تر از هر چیز فحش به مادر و ... میدادند. تنها کاری که توانستم بکنم جلو چشمانم را بگیرم که چیزی به چشمم نخورد. مردها هم ایستاده بودند که کسی نتونه جلو زن را بگیرد . یکی از مردها میخواسته با قمه سراغ من بیاید که چند مرد مراجعه کننده دست او را می گیرند شانس آوردم که مرا نکشتند.

اشک در چشمم جمع شد و پرسیدم چرا؟ آنها کی بودند؟

گفت : نمی دانم گویا یکی از اونها به سر خودش در حال مستی قمه زده بوده مراجعه میکنه به درمانگاه برای بخیه سرش. پذیرش به آنها میگوید  تا پول پرداخت نکنید نمی توانم برگه بخیه بدم. گویا قبلا از این موارد پیش آمده بوده و بیمار بعد از بخیه و درمان پول نمی دهد و رئیس درمانگاه از حقوق آنها کم میکند و میگوید تا پول ندهند کارشان را انجام ندهید. خانم پذیرش به آنها که چند تا ارازل و اوباش بوده اند مجددا درخواست پرداخت ویزیت میکند که با سرو صدای آنها روبرو میشود . پذیرش میگوید تا پول ندهید پزشک برای شما بخیه نمی کند که ان واقعه پیش می آید.

پرسیدم چرا به پلیس زنگ نزدید؟

گفت : همان اول کار که می آیند و سر و صدا می کنند نگهبان به پلیس 110 زنگ میزند با اینکه کلانتری محل دقیقا پشت درمانگاه واقع شده 45 دقیقه بعد دو تا سرباز می آیند که ارازل رفته بودند  .

وقتی اوضاع را دیدند با بی اعتنایی گفتند خب آنها که رفته اند پزشک کتک خورده بیاید کلانتری شکایت کند. زنگ زدم به زئیس درمانگاه و وضعیت را شرح دادم متاسفانه او هم پول خودش را می شناسد. با تمسخر گفت: آقای دکتر این جزء کار پزشکان است مهم نیست. ای کاش لااقل او کمی دلجویی کرده بود که دلم آرام می گرفت اما وقتی برخورد او و بده و بستانش با کلانتری محل را دیدم بیشتر دلم به درد آمد.

تا حدی که می توانستم برایش حرف زدم . با اینکه در دلم غوغایی به پا بود و داشتم منفجر می شدم اما خواستم او را آرام کنم. یادم افتاد به سیلی ناحقی که حضرت زهرا خورد و غم علی در سیلی خوردن همسرش. شاید ذره ای از ان سیلی خوردن و درد علی را حس کردم. تازه فهمیدم چرا علی در سیلی خوردن همسرش شکست. دردی به دلم افتاده بود که ناحق به شوهرم سیلی زده بودند و او مظلومانه و معصومانه ایستاده بوده . با دلی پردرد سر به آسمان کردم و گفتم یا زهرا ایام فاطمیه هست بیاد سیلی خوردنت و بیاد پهلوی شکسته ات واگذارشون به تو بی بی دو عالم و مولا علی ع باشد که شما حق ما را بگیرید .

تنها چیزی که گفت:  کتک خوردنم مهم نیست غرورم خرد شده  فحاشی به مادرم کردند حیثیتم لگد مال شده فردا میروم و با درمانگاه تسویه حساب می کنم. دیگر انگیزه ای برای درست کار کردن ندارم.

دیشب تا صبح داشتم فکر میکردم. یعنی شان و منزلت یک پزشک در این مملکت همین است؟ یعنی یک پزشک هیچ مدافعی ندارد؟ سوالم از فرمانده نیروی انتظامی است که میگوید پلیس 110 در عرض چند دقیقه در محل حاضر میشود اما کلانتری که تنها چند قدم تا درمانگاه فاصله داشته بعد از 45 دقیقه زمانی که ارازل رفته بودند می آیند آیا این است امنیت  اجتماعی و امنیت فردی که سالها درس خوانده تا به مردم و مملکتش خدمت کند؟ یکی به من بگوید چرا چرا چرا؟


نظرات شما ()

نویسنده: آرزو پنج شنبه 86 اردیبهشت 27   ساعت 8:24 صبح

 

 صبح که اومدم اداره تصمیم داشتم روز خوبی رو شروع کنم . رئیس رفت جلسه و گفت تا ظهر نمی یاد. همین جلسه رفتن رئیس مشکل ساز بود. چایی ریختم با چند بیسکوئیت به عنوان صبحانه بخورم که یکی از همکاران اومد به اتاقم و..

-         سلام خانم ... صبح بخیر

-         سلام صبح شما هم بخیر خوبید؟

-         ممنونم ؛ آقای رئیس تشریف دارند؟

-         متاسفانه نه رفتند جلسه.

-         کی برمیگردند؟

-         معلوم نیست ظهر .  

                                                                                  

 هنوز حرفم را تمام نکرده بودم که چهره همکار محترم عوض شد و خطوط عصبانیت هویدا گردید و اینگونه شروع کرد:

-         چند روزه کارشون دارم میشه بفرمائید کی نوبت من میشه سرکارخانم؟

-         چیکار کنم ؟ جلسه هستند تقصیر من که نیست.

-     دیروز اومدم گفتید سرشون شلوغه فردا بیا؛ پریروز اومدم ماموریت بودند ؛ پسین پریروز اومدم بچشون تب داشت و رفته بود ببردش دکتر امروز هم که جلسه تشریف دارند . بابا یکی به من بگه خب لااقل یه جانشین تام الاختیار برای خودت بذار و برو تا این خانم نگه امروز برو فردا بیا آخه ما چه گناهی کردیم که جزء رئیس روسا نیستیم؟

-     من شرمنده ام آقای ... تقصیر من چیه ؟ خب دیروز گفته بود کسی داخل اتاق نیاد . اگر من اطاعت نکنم از نون خوردن می افتم. حق با شماست اما من اختیاری ندارم.

-     میدونم خانم . مردیم از این همه تبعیض و دو رویی . همه کارها شده پارتی بازی . چندرقاز حقوق هم که میدن کلی منت می ذارن. شب که می خوابیم باید با هزار ترس و لرز سرمون رو بذاریم زمین که فردا یه نامه ندن دستمون و بگن به ادامه خدمت شما خاتمه داده شده برید تسویه حساب کنید . از بس هم دولت حرف از کوچک سازی زده زبان مدیران چند گز بلند تر شده . اگر از حقمون دفاع کردیم تهدیدمون می کنند نمی خواید برید خدا داده جوان بیکار که با حقوق کمتر از شما هم حاضره بیاد کار کنه. تازه چند تا ماشین اداره در اختیار خانم و بچه هاشونه. هر کار شخصی دارند با امکانات اداره و مرخصی اداری می رند دنبال کاراشون. همه قوم و خویشان خودشون از پسر پسر پسر پسر خالشون هم مشغول کار کردند. کاش با این همه کارهای خلاق ادعای دین و ایمان نداشتند. بخدا خسته شدیم از بس تبعیض و بی عدالتی دیدیم. میگم پست منو عوض کنید میگن شرایطش رو نداری . اما خانم فلانی که سفارش شده باجناقشون هست با دیپلم اومده پست کارشناسی گرفته دو برابر من که زن و سه تا بچه دارم حقوق می گیره . آقای فلانی و فلانی و فلانی ... چند ساله توی خونه سازمانی نشستند. مگه کسی جرات داره بگه تخلیه کنند. ؟ من باید سه جا کار کنم اخرش هشتم گرو هفتم باشه. ادامه مطلب...

نظرات شما ()

نویسنده: آرزو یکشنبه 86 اردیبهشت 23   ساعت 3:58 عصر

بعد از ناهار ؛ داشتم فکر میکردم که ما ایرانی ها چقدر قدمت داریم؟ چقدر تمدن داریم؟ بعدش رفتم توی فکر این امریکایی های از خود راضی و بعضی کشورهای اروپایی . ما حداقل 2500 سال تمدن مستند داریم اما این امریکایی ها نزدیک 500 سال پیش بوسیله کریستف کلمب تازه پیدا شد. یه بیابان یا شاید یه جنگلی که عده ای مردمان وحشی در آنجا زندگی میکردند بعدش نامش رو گذاشتند امریکا. افتخار ما ایرانی ها به تمدن خودمون است. ببینید منشور حقوق بشر کوروش بزرگ در سازمان ملل نصب شده. ما مردمی با فرهنگ غنی بودیم و با ورود اسلام به ایران ارزشهای دینی هم به فرهنگ ما اضافه شد. ادامه مطلب...

نظرات شما ()

نویسنده: آرزو یکشنبه 86 اردیبهشت 23   ساعت 1:35 عصر

بنام خداوند جان و خرد

سلام دوستان

خوبید ؟ سلامتید؟ من امروز 23/2/1386 به جمع شما وبلاگ نویسان پارسی بلاگ و خوانندگان این سایت پیوستم . خب قبل از شما اجازه بدید به خودم یه خوش آمدی بگم و بعد برم سر نوشتن مطلب. اسمم آرزو هست. عشق نوشتن دارم نمی دونستم کجا بنویسم.خب توی این همه سایت تصمیم گرفتم افتخار بدم به سایت پارسی بلاگو اینجا بنویسم. هم اسم پارس روش هست که افتخار ما ایرانیان هست. هم ملیت ما رو می رسونه . البته سایت پرشین بلاگ هم بود اما سلیقه هست  و الا به اونا هم خیلی احترام می ذارم. گفتم که سلیقه هست و دوما اینکه امکانات این سایت رو به خواسته های خودم بیشتر تطبیق دیدم. به هر حال همینجا میگم :

((( آرزو خانم خیلی خیلی از اینکه به جمع وبلاگ نویسان در آمدی خوش آمد می گویم)))

باید یه کمی جلو پای خودم بلند بشم یا نه؟ بگذریم . از فردا شروع میکنم به نوشتن . یه چیزهایی میخوام بنویسم اما هنوز نمی دونم از کجا شروع کنم. یه وبلاگ قاطی پاتی فکر کنم میشه. هم اجتماعی هم ادبی هم شایدم یه کمی سیاسی . خب فعلا کاری ندارید؟ اگر کاری داشتید برام توی قسمت نظرات بنویسید حتما پاسخ میدم.


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سیندرلا
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
62201 :مجموع بازدیدها
2 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
تولدی دیگر
لوگوی خودم
تولدی دیگر
لینک دوستان
حاج حمید
کاکو شیرازی(احمد جهاندیده)
دلمویه
پاک مردان
دست نوشته های من(رمان فارسی)
حزب اللهی؟!
حاج علی
صفحات اختصاصی
بایگانی نوشته ها
بهار 1386
اشتراک